۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

ای دل عبث مخور غم دنیا را | قصائد

ای دل عبث مخور غم دنیا را  ----- فکرت مکن نیامده فردا را 
کنج قفس چو نیک بیندیشی  ----- چون گلشن است مرغ شکیبا را 
بشکاف خاک را و ببین آنگه  ----- بی مهری زمانه‌ی رسوا را 
این دشت، خوابگاه شهیدانست  ----- فرصت شمار وقت تماشا را 
از عمر رفته نیز شماری کن  ----- مشمار جدی و عقرب و جوزا را 
دور است کاروان سحر زینجا  ----- شمعی بباید این شب یلدا را 
در پرده صد هزار سیه کاریست ----- این تند سیر گنبد خضرا را 
پیوند او مجوی که گم کرد است  ----- نوشیروان و هرمز و دارا را 
این جویبار خرد که می‌بینی  ----- از جای کنده صخره‌ی صما را 
آرامشی ببخش توانی گر  ----- این دردمند خاطر شیدا را 
افسون فسای افعی شهوت را  ----- افسار بند مرکب سودا را 
پیوند بایدت زدن ای عارف  ----- در باغ دهر حنظل و خرما را 
زاتش بغیر آب فرو ننشاند  ----- سوز و گداز و تندی و گرما را 
پنهان هرگز می‌نتوان کردن  ----- از چشم عقل قصه‌ی پیدا را 
دیدار تیره‌روزی نابینا  ----- عبرت بس است مردم بینا را 
ای دوست، تا که دسترسی داری  ----- حاجت بر آر اهل تمنا را 
زیراک جستن دل مسکینان  ----- شایان سعادتی است توانا را 
از بس بخفتی، این تن آلوده  ----- آلود این روان مصفا را 
از رفعت از چه با تو سخن گویند ----- نشناختی تو پستی و بالا را 
مریم بسی بنام بود لکن  ----- رتبت یکی است مریم عذرا را 

کار مده نفس تبه کار را | قصائد

کار مده نفس تبه کار را  ----- در صف گل جا مده این خار را 
کشته نکودار که موش هوی  ----- خورده بسی خوشه و خروار را 
چرخ و زمین بنده‌ی تدبیر تست ----- بنده مشو درهم و دینار را 
همسر پرهیز نگردد طمع  ----- با هنر انباز مکن عار را 
ای که شدی تاجر بازار وقت  ----- بنگر و بشناس خریدار را 
چرخ بدانست که کار تو چیست  ----- دید چو در دست تو افزار را 
بار وبال است تن بی تمیز  ----- روح چرا می‌کشد این بار را 
کم دهدت گیتی بسیاردان  ----- به که بسنجی کم و بسیار را 
تا نزند راهروی را بپای  ----- به که بکوبند سر مار را 
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن  ----- پاره کن این دفتر و طومار را 
هیچ خردمند نپرسد ز مست  ----- مصلحت مردم هشیار را 
روح گرفتار و بفکر فرار  ----- فکر همین است گرفتار را 
آینه‌ی تست دل تابناک  ----- بستر از این آینه زنگار را 
دزد بر این خانه از آنرو گذشت  ----- تا بشناسد در و دیوار را 
چرخ یکی دفتر کردارهاست  ----- پیشه مکن بیهده کردار را 
دست هنر چید، نه دست هوس  ----- میوه‌ی این شاخ نگونسار را 
رو گهری جوی که وقت فروش  ----- خیره کند مردم بازار را 
در همه جا راه تو هموار نیست  ----- مست مپوی این ره هموار را