ای دل عبث مخور غم دنیا را ----- فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی ----- چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه ----- بی مهری زمانهی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست ----- فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن ----- مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا ----- شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست ----- این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است ----- نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که میبینی ----- از جای کنده صخرهی صما را
آرامشی ببخش توانی گر ----- این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را ----- افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف ----- در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند ----- سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز مینتوان کردن ----- از چشم عقل قصهی پیدا را
دیدار تیرهروزی نابینا ----- عبرت بس است مردم بینا را
ای دوست، تا که دسترسی داری ----- حاجت بر آر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان ----- شایان سعادتی است توانا را
از بس بخفتی، این تن آلوده ----- آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند ----- نشناختی تو پستی و بالا را
مریم بسی بنام بود لکن ----- رتبت یکی است مریم عذرا را
۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه
کار مده نفس تبه کار را | قصائد
کار مده نفس تبه کار را ----- در صف گل جا مده این خار را
کشته نکودار که موش هوی ----- خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهی تدبیر تست ----- بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع ----- با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت ----- بنگر و بشناس خریدار را
چرخ بدانست که کار تو چیست ----- دید چو در دست تو افزار را
بار وبال است تن بی تمیز ----- روح چرا میکشد این بار را
کم دهدت گیتی بسیاردان ----- به که بسنجی کم و بسیار را
تا نزند راهروی را بپای ----- به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن ----- پاره کن این دفتر و طومار را
هیچ خردمند نپرسد ز مست ----- مصلحت مردم هشیار را
روح گرفتار و بفکر فرار ----- فکر همین است گرفتار را
آینهی تست دل تابناک ----- بستر از این آینه زنگار را
دزد بر این خانه از آنرو گذشت ----- تا بشناسد در و دیوار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست ----- پیشه مکن بیهده کردار را
دست هنر چید، نه دست هوس ----- میوهی این شاخ نگونسار را
رو گهری جوی که وقت فروش ----- خیره کند مردم بازار را
در همه جا راه تو هموار نیست ----- مست مپوی این ره هموار را
کشته نکودار که موش هوی ----- خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهی تدبیر تست ----- بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع ----- با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت ----- بنگر و بشناس خریدار را
چرخ بدانست که کار تو چیست ----- دید چو در دست تو افزار را
بار وبال است تن بی تمیز ----- روح چرا میکشد این بار را
کم دهدت گیتی بسیاردان ----- به که بسنجی کم و بسیار را
تا نزند راهروی را بپای ----- به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن ----- پاره کن این دفتر و طومار را
هیچ خردمند نپرسد ز مست ----- مصلحت مردم هشیار را
روح گرفتار و بفکر فرار ----- فکر همین است گرفتار را
آینهی تست دل تابناک ----- بستر از این آینه زنگار را
دزد بر این خانه از آنرو گذشت ----- تا بشناسد در و دیوار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست ----- پیشه مکن بیهده کردار را
دست هنر چید، نه دست هوس ----- میوهی این شاخ نگونسار را
رو گهری جوی که وقت فروش ----- خیره کند مردم بازار را
در همه جا راه تو هموار نیست ----- مست مپوی این ره هموار را
اشتراک در:
پستها (Atom)